افغا نستان سرزمین اشکها ودردها

آنچه در سطور بعدی می نویسم داستا ن از یگ سفر نه چندان دوری است که با شوروشوق بی نهایت آغاز ، بابیم ها وترس ها ی فراوان تداوم وبا یگ تصویر تلخ از سرزمین و زادگاهم به پایان می رسد.اگر خواندید بدانید دردی فردی از هزاران هم وطن شماست که می خواهد درد هایش را با شما قسمت کند. یکی ازمحصلین دانشگاه پا یتخت هستم ، چهار سال دوره تحصیلی مقطع لیسانس با همه مشکلا ت های که باید با آن ساخت دورانش را می گذراند و در این مد ت فکر می کنی به اجبار تورا در این مکان تبعید کرده اند ؛ مهم نیست این جا را دوست داری یا نه ؛ مکان دوست داشتنی است یا خیر در کدام کوچه وپس کوچه این شهر روزگار می گذرانی ویا مثل آد م های خوشبخت دیگری شانس نیا فته تا در کناره های دریای کابل زندگی کنی .... به هر حال پایتخت کشورم به خاطر همه کم و کاستیها ی موجود وبدیهایش نظیر بوهای متعفن ، گردوخاک دایمی ، موتر های چتل ، محیط باسروصدای بی مورد آزارم می دهد ؛ برای مدت ترک این مکان به هدف دیدار با خا نواده ، دوستان وآشنایان ومستفید شد ن از آ ب وهوای زیبا و دره های سر سبز قریه هاو دهکده های کوهستا نی مان شو رو شو...